زندگی عشق و دیگر هیچ
یاد خدا آرامبخش دل هاست.
پنج شنبه عصر ساعت 7 رضا اومد دنبال من و ژاله. بعدش هم رفتیم دنبال مهیار و از اونجا رفتیم بندر پل. تا رسیدیم بندر پل کلی گفتیم و خندیدیم. وقتی رسیدیم اسکله از ماشین پیاده شدیم و یکم راه رفتیم، بعدش هم با لندیگراف رفتیم قشم. حدودا ساعت 11 رسیدیم. همون موقع رفتیم بازار یه دور زدیم و رفتیم شام سفارش دادیم و بعد رفتیم خونه یکی از دوستای مهیار. دقیقا روبروی دریا بود. مهیار هم همش می خواست من پیشش باشم، بهترین رفتار رو با من داره عزیزم. شام خوردیم و یکم بازی کردیم و رضا و مهیار شوخی می کردن و می خندیدیم ساعت 2:30 بود که خوابیدیم،صبح هم ساعت 9:30 بیدار شدم دیدم مهیار و رضا هنوز خوابن رفتم مهیار رو صدا کردم بیدار بود ولی پا نمی شد. کلی اذیتش کردم دید اذیتش می کنم منو گرفت محکم فشارم داد و باهام کشتی گرفت و بعد پا شد، آماده شدیم رفتیم لب ساحل روبروی خونه و با هم عکس گرفتیم. بعدش هم رفتیم مجتمع ستاره یه جی خوردیم و خرید کردیم. نزدیکای ظهر هم رفتیم اسکله لافت سوار لندیگراف شدیم که بیایم بندر. اینا هم عکسای توی لندیگرافه
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |